خداوند و مالک رمه. (ناظم الاطباء). چوپان. شبان. رمه یار. رمیار. رمه بان. گله بان. گله دار: ما را رمه داری است نه زو در رمه آشوب نه ایمن از او گرگ و نه سگ زو بفغان است. منوچهری
خداوند و مالک رمه. (ناظم الاطباء). چوپان. شبان. رمه یار. رمیار. رمه بان. گله بان. گله دار: ما را رمه داری است نه زو در رمه آشوب نه ایمن از او گرگ و نه سگ زو بفغان است. منوچهری
هر چیز که سوراخ سوراخ باشد مانند زره. (ناظم الاطباء) : یکی درع رخشندۀ چشمه دار که در چشم نامد یکی چشمه وار. نظامی. حلقه دار. (آنندراج). رجوع به چشمه شود
هر چیز که سوراخ سوراخ باشد مانند زره. (ناظم الاطباء) : یکی درع رخشندۀ چشمه دار که در چشم نامد یکی چشمه وار. نظامی. حلقه دار. (آنندراج). رجوع به چشمه شود
محلی که در آن چشمه های بسیار باشد. مؤلف آنندراج نویسد: ’از عالم نمکزار و نمکساراست’. (از آنندراج). دشت یا کوه یا جنگلی که در آنجا چشمۀ آب بفراوانی یافت شود. چشمه سار: دیر زی ای صدر کز مدیح تو خواندن آب حیاتست چشمه زار لسانم. سوزنی. فروغ شعلۀ قهرت فتد چو در ارحام بچشمه زار برآید سمندر از خرچنگ. عوفی (از آنندراج). رجوع به چشمه سار شود
محلی که در آن چشمه های بسیار باشد. مؤلف آنندراج نویسد: ’از عالم نمکزار و نمکساراست’. (از آنندراج). دشت یا کوه یا جنگلی که در آنجا چشمۀ آب بفراوانی یافت شود. چشمه سار: دیر زی ای صدر کز مدیح تو خواندن آب حیاتست چشمه زار لسانم. سوزنی. فروغ شعلۀ قهرت فتد چو در ارحام بچشمه زار برآید سمندر از خرچنگ. عوفی (از آنندراج). رجوع به چشمه سار شود
زمینی را گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. (برهان). بمعنی جائیست که چشمۀ بسیار باشد. (انجمن آرا). مرادف چشمه زار. (از آنندراج). جائی که در آن چشمه های بسیار بود. (ناظم الاطباء). هر جا که چشمۀ آب بسیار دارد. چشمه زار: بنزدیکی چشمه ساری رسید هم آب روان دید و هم سایه دید. فردوسی. بشد بر پی اسب تا چشمه سار مر او را بدید اندر آن مرغزار. فردوسی. دوم روز نزدیکی چشمه سار رسیدند زی پهلوان سوار. اسدی. گفت شادم کز درخت و چشمه سار دیده را جای تماشا دیده ام. خاقانی. دو زیرک خوانده ام کاندر دیاری رسیدند از قضا بر چشمه ساری. نظامی. گشادند سفره بر آن چشمه سار که چشمه کند خورد را خوشگوار. نظامی. گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کآب حیات میخورد از چشمه سار حسن. حافظ. رجوع به چشمه زار شود. ، چشمۀ آب. چشمه. سرچشمه: پدید آمد چو مینو مرغزاری در او چون آب حیوان چشمه ساری. نظامی. در آب چشمه سار آن شکر ناب ز بهر میهمان میساخت جلاب. نظامی
زمینی را گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. (برهان). بمعنی جائیست که چشمۀ بسیار باشد. (انجمن آرا). مرادف چشمه زار. (از آنندراج). جائی که در آن چشمه های بسیار بود. (ناظم الاطباء). هر جا که چشمۀ آب بسیار دارد. چشمه زار: بنزدیکی چشمه ساری رسید هم آب روان دید و هم سایه دید. فردوسی. بشد بر پی اسب تا چشمه سار مر او را بدید اندر آن مرغزار. فردوسی. دوم روز نزدیکی چشمه سار رسیدند زی پهلوان سوار. اسدی. گفت شادم کز درخت و چشمه سار دیده را جای تماشا دیده ام. خاقانی. دو زیرک خوانده ام کاندر دیاری رسیدند از قضا بر چشمه ساری. نظامی. گشادند سفره بر آن چشمه سار که چشمه کند خورد را خوشگوار. نظامی. گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است کآب حیات میخورد از چشمه سار حسن. حافظ. رجوع به چشمه زار شود. ، چشمۀ آب. چشمه. سرچشمه: پدید آمد چو مینو مرغزاری در او چون آب حیوان چشمه ساری. نظامی. در آب چشمه سار آن شکر ناب ز بهر میهمان میساخت جلاب. نظامی
چشمه ای است در قهستان که آب آن را بجهت دفع ملخ به اطراف و جوانب برند. (برهان). چشمه ای است که آب از برای دفع ملخ میبرند و سار بسیار بدنبال آن آب بهر کجا که قصد ریختن آن آب کرده اند میروند و ملخان را بمنقار میکشند و تمام شوند و نوشته اند که بتجربه رسیده است. (انجمن آرا)
چشمه ای است در قهستان که آب آن را بجهت دفع ملخ به اطراف و جوانب برند. (برهان). چشمه ای است که آب از برای دفع ملخ میبرند و سار بسیار بدنبال آن آب بهر کجا که قصد ریختن آن آب کرده اند میروند و ملخان را بمنقار میکشند و تمام شوند و نوشته اند که بتجربه رسیده است. (انجمن آرا)
چشمۀ بار اسم مزرعه ای است از مزارع بزینه رود زنجان، هوایش ییلاقی محصولش دیمی و آبی از رودخانه مشروب میشود، سکنه اش پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 231)، تحمیل کردن، بر دیگدان نهادن و آتش در زیر افروختن طعامی را: دیگ را، دیزی را بار گذاشت، - بار خود را بار کردن، تمتعی هر چه بیشتر بردن، سود بسیار بحاصل کردن، رجوع به ’بار’شود، - بار کردن کسی را، سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد، ، لشکر را صف صف کردن، (ناظم الاطباء: بار)
چشمۀ بار اسم مزرعه ای است از مزارع بزینه رود زنجان، هوایش ییلاقی محصولش دیمی و آبی از رودخانه مشروب میشود، سکنه اش پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 231)، تحمیل کردن، بر دیگدان نهادن و آتش در زیر افروختن طعامی را: دیگ را، دیزی را بار گذاشت، - بار خود را بار کردن، تمتعی هر چه بیشتر بردن، سود بسیار بحاصل کردن، رجوع به ’بار’شود، - بار کردن کسی را، سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد، ، لشکر را صف صف کردن، (ناظم الاطباء: بار)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در 36 هزارگزی شمال تربت جام واقع است. جلگه و هوایش معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در 36 هزارگزی شمال تربت جام واقع است. جلگه و هوایش معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان دودانگه بخش هوراند شهرستان اهر که در 2500گزی شمال هوراند و 25هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 12 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دودانگه بخش هوراند شهرستان اهر که در 2500گزی شمال هوراند و 25هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 12 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان ابهر رود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 36 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 12 هزارگزی راه قیدار به آب گرم واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 757 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان ابهر رود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 36 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 12 هزارگزی راه قیدار به آب گرم واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 757 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)